محمد علی سپانلو؛ باران تهران در سال مرگِ شاعری که درشبی بارانی رفت

به گزارش وبلاگ دانشگاه، هر چند هشتمین سال روزِ درگذشت شاعر تهران 21 اردیبهشت است اما چون در شبی اردیبهشتی و بارانی درست مثل همین ساعت های تهران در 20 اردیبهشت درگذشت بنویسند در همین حال و هوا یاد می کنیم و به فردا نمی افکنیم.

محمد علی سپانلو؛ باران تهران در سال مرگِ شاعری که درشبی بارانی رفت

وبلاگ دانشگاه ؛ مهرداد خدیر- باران تندی که ساعتی پیش (عصر چهارشنبه 20 اردیبهشت 1402) در تهران بارید با این که زمین و زمان را تاریک کرد و بر چهرۀ خورشید، نقاب انداخت باز بوی زندگی می دهد هر چند در مناطقی از ایران جز خاک سهمی به مردمان نداد اما برای این نویسنده که قصد داشت فردا به بهانۀ سالروز درگذشت محمد علی سپانلویشاعر در شبی اردیبهشتی و بارانی بنویسند انگار نهیبی بود که همین حالا و تا بوی باران هست از شاعری بنویس که در شبی بارانی رفت و منتظر سرانجام 20 اردیبهشت نمان.

8 سال پیش و درشامگاه 21 اردیبهشت 1394 نیز درست هنگامی که مردم تهران از هوای زیبای اردیبهشت لذت می بردند و پس از مدت ها تنفسی بهتر میسر شده بود، مردی از نَفَس افتاد که شاعر بود و روزنامه نگار و بیش از همه دل بستۀ این شهر.

مترجم بود و نویسنده. خوش سیما و بلند بالا و البته مؤدب و سخن ور. گاهی و تنها گاهی فیلم یا نمایشی هم بازی می کرد. (آرامش در حضور دیگران ساخته ناصر تقوایی - و فیلم رخساره را به یاد آورید).

چون به روزنامه نگاری او اشاره شد تنها یک نمونه می تواند نشان دهد چگونه روزنامه نگاری بوده است و آن هم مصاحبه با آگاتا کریستی مشهورترین و محبوب ترین نویسندۀ رمان های جنایی و پلیسی در دنیا است که سال 1345 - گویا برای چندمین بار به تهران آمد و در مجلۀ فردوسی چاپ شد و بسیار هم مورد استقبال نهاده شد و پیش تر دربارۀ آن نوشته ام و منتشر شده است.

آگاتا کریستی به خاطر علایق باستان شناسی همسرش قبل از آن هم 5 مرتبه به ایران سفر نموده بود ولی نمی خواست رسانه ای گردد. محمد علی سپانلو اما در سال 1345 در یکی از این سفرها و شاید آخرین آنها از این فرصت استفاده و با او گفت و گو کرد.

روزنامه نگاران دیگر هم طبعا مایل به گفت و گو با میهمانی چنین پرآوازه بودند ولی آگاتا کریستی نمی پذیرفت چرا که به اتفاق همسرش و برای کاری دیگر می آمد اما تا دانست این یکی تفاوت دارد قبول کرد وقتی دانست طرف مصاحبۀ او جدای روزنامه نگاری، نویسنده ، شاعر، فعال مدنی و حقوق دانی صاحب نام است و خود بعدها اذعان کرد من هم دوست داشتم با او آشنا شوم.

مصاحبۀ خوبی هم شد چندان که بعد از 57 سال همچنان خواندنی است و شگفتا که بعد این همه سالبحثی که دربارۀ حق نشر - حق مؤلف - درمی گیرد همچنان تازه است و انتقاد و نارضایتی آشکار نویسندۀ انگلیسی از ترجمه بی پرداخت حق مؤلف و حتی چاپ کتاب به نام او ( به دروغ و برای فروش) مایۀ شرم ساری است. (به همکاران روزنامه نگار توصیه می کنم ورودی مصاحبه را به مثابه یک الگو بخوانند و البته از قلم سپانلو جز این هم انتظار نمی رفته است).

اشتغال در گروه صنعتی بهشهر در جایگاه مدیر برنامه های تبلیغاتی برای گذران بهتر زندگی و به خاطر علاقۀ مدیر آن (لاجوردی) به حضور یک چهرۀ شاخص ادبی در مجموعه اگرچه میان او و روزنامه نگاری حرفه ای و تمام وقت فاصله انداخت اما بین او و شعر نه. اما سپانلو را واقع گراتر کرد و از آفاتی که بر سر راه هنرمندان و شاعران قرار می گرفت نیز دور ساخت و مجال داد تا زندگی پاکیزه ای داشته باشد. جالب این که هوشنگ ابتهاج از کارخانه سیمان عمویش به رادیو رفت و سپانلو از رادیو به گروه صنعتی بهشهر.

سپانلو، زاده و بالیده و شیفتۀ تهران بود و در رؤیای خود در این شهرِ بی رودخانه قایق سواری هم نموده بود. (مجموعه شعری با عنوان قایق سواری در تهران هم دارد و گویا حالا هم در جاهایی از شهر آب گرفتگی چنان است که می توان سوار قایق شد!)

این شهر دود زده و خسته با مردمانی از بام تا شام در کوشش معاش و گاه خشم گین، در هیچ یک از ماه های سال به اندازۀ اردیبهشت دل انگیز نمی گردد و شامگاه 21 اردیبهشت 94 خورشیدی هر که بیرون از خانه بود یا سری از پنجره بیرون بُرد، این حس خوب را با دیگری هم در میان گذاشت.

همین اتفاق در عصر 20 اردیبهشت 1402 هم رخ داد و همه با هم از باران غافل گیر کننده ای گفتند که اگرچه آفتاب را برد و تاریک کرد اما آب، خود روشنایی است. چقدر باران باید عزیز باشد که به خاطر آن از رفتن خورشید در بعد از ظهر روزی بهاری استقبال کنیم؛ مایی که با خورشید پیوندی دیرینه داریم.

در آن روز اردیبهشتی سال 94 نم نم باران هم هوا را شاعرانه تر نموده بود. مردم تهران اما نمی دانستند که درست در همان لحظات، شاعر تهران در بیمارستانی در میدان دکتر فاطمی به سختی نفس می کشد و این روز زیبای بهاری به سرانجام نارسیده چشم از دنیا فرومی بندد و حالا درست در هشتمین سالگرد کوچ او نیز باز حال و هوا همان شد اگرچه حال و هوای مردمان با امید سال 94 فرسنگ ها فاصله ها دارد.

سپانلو می گفت: من تهران را حالا هم به خاطر تناقض هایش دوست دارم. خیابان باریکی بود به موازات شمیران که ما به آن می گفتیم خیابان عشاق. حالا اتوبان صدر آمده و یک تکه از آن را بریده است. من اما این راه را دوست دارم. آینده و گذشته با هم است. از روی پل حافظ که رد می شوی روی پشت بام خانه ها لباس هایی است که انگار با بادِ دوره ناصر الدین شاه خشک می گردد. من این هم زمانیِ گذشته و آینده را دوست دارم. با این وصف چه خوب شد که پل حافظ را در عید سال جاری برنچیدند وگرنه حسرت این یکی را هم باید می خوردیم!

با این حال یادآور می شد: من نوستالژی گذشته را ندارم. اما صبح هر وقت بیدار می شوم با یک از روز گذشته بیدار می شوم. شاید دوست داشتم به زمانی بازگردم که دانشجوی حقوق بودم و به وسیله شاملو به شاهین سرکیسیان معرفی شدم. او بالاخانه ای سرِ چهارراه تخت جمشید داشت که مثل خانۀ ارمنی های دیگر، قشنگ بود و ما آنجا تئاتر مرغ دریایی چخوف را تمرین می کردیم.

از تعابیر زیبای دیگر او این بود: من شهر تهران را چون زنی زیبا و پرشکیب دیده ام که هر چه هم بر سرش می آورند باز هم طاقت می آورد. و این مثال را می آورد: در کنار خانۀ ما ساختمانی ده یازده طبقه ساخته اند که در طراحی آن نورهای قرمز گذاشته اند و شب ها شبیه عشرت کدۀ دراکولا می گردد که هم زشت است وهم مبتذل. اما مثل زنی صبور این بلاها را طاقت می آورد و می ماند.

مشهورترین سروده او را هر که سر و کاری با کتاب و شعر دارد شنیده است:

نام تمام مردگان، یحیاست

نام تمام بچه های رفته

در دفترچۀ دریاست

بالای این ساحل، فراز جنگل خوشگل

در چشم هر کوکب

گهواره ای برپاست

بی خود نترس ای بچه تنها

نام تمام مردگان یحیاست

به قاعده باید فردا (21 اردیبهشت، سالروز درگذشت شاعر تهران) در تهران تصویر و شعری از او را بر بیلبوردهای شهر ببینیم اما این اتفاق نخواهد افتاد چون با همۀ ملاحظاتی که داشت خودی به حساب نمی آمد سهل است جرم او این بود: نسبتی با کانون نویسندگان داشت. اما آیا انتظار یادکردِ شاعر تهران در تابلوهای شهر گزاف است؟ اگر چه می دانیم تهران و حتی ایران امروز چون 8 سال پیش نیست. نه آن که به آن هشت سال قبل هم نوستالژی خاصی داشته باشیم.

8 سال پیش سپانلو در حالی درگذشت که امید داشت در فضای تازه سیاسی بعضی از کتاب های او دوباره در نمایشگاه کتاب عرضه شوند و سال جاری نمی دانیم خود نمایشگاه چه حال و هوایی دارد و برای مردم گرفتارِ غم نان انگیزه و توان خرید کتاب هست (اگر سانسور هم نباشد) یا نه. هشت سال پیش نام آن بیمارستان که سپانلو در آن با دنیا وداع کرد سجاد بود و حالا در اتفاقی نادر نام آن دوباره شهرام شده است. هشت سال قبل شهرداری تهران به خاطر بیم از اصول گرایان رادیکال تصویری را به او اختصاص نداد ولی روزنامه آن نوشت و ستود و حالا زمانه دیگر است.

مهم تر از شاعر اما خود شعر است. چه، بپسندیم یا نه هنر ملی ما شعر است و یاد کرد شاعر ستایش هنر در این سرزمین است. چندان که سپانلو خود در مقدمه اثر سترگ خود دربارۀ 100 سال اخیر شعر پارسی نوشته است:

ملت های قدیم، مرهون اوطان خویش اند اما کشورهای تازه مرهون مردم شان. ملت یونان شخصیت از یونانیت عتیق یافته اند و ایالات متحدِ آمریکا شخصیت خود را از مردمی سخت کوش گرفته است. جایی گذشته به حال اعتبار می دهد و جایی اکنون فقر گذشته را جبران می نماید. ما ملتی قدیم هستیم. از بابت بسیار چیزها به کشورمان مدیونیم که شاید یکی از آنها شعر باشد؛ هنری ملی که در ارزش گاهِ دنیای پس از قالی بافی قرار می گیرد.

منبع: عصر ایران

به "محمد علی سپانلو؛ باران تهران در سال مرگِ شاعری که درشبی بارانی رفت" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "محمد علی سپانلو؛ باران تهران در سال مرگِ شاعری که درشبی بارانی رفت"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید